بدون عنوان
پارساساله شد((تولد پارسا جون))
بالاخره انتظار تمام شد و روز تولد گل ما رسید . روزی که از مدتها قبل
برایش لحظه شماری می کرد و دایم می پرسید کی می رسه.
عزیز دل ما چهار سال پیش( ١٣٨٦)در بیمارستان مصطفی خمینی درساعت
٢و ١٠ دقیقه بعد از ظهرروز ٢٣ تیرماه به دنیا آمد و من برای اولین بار و
به عنوان اولین نفر از
خانواده صدای قشنگش رو شنیدم .
(( از این به بعد یک فرشته قدم به خانه ما می گذارد))
فرشته کوچولو به خانه ما خوش آمدی امیدوارم اینجا به شما خوش
بگذره. همون اندازه که قبلا وقتی با فرشته های دیگه بازی می کردی.
تولدت مبارک
برای پارسا تولد گرفتیم اون هم کاملا بدون برنامه ریزی فبلی چون میخواستیم یک جشن کوچیک خودمونی بگیریم چون حال عمو همت
خوب نبود دل و دماغ جشن آنچنانی رو نداشتیم. ولی وقتی خبر دار شدیم که حال عمو کمی بهتر شده خوشحال شدیم و تصمیم گرفتیم
یه کم مهمونی رو بزرگتر کنیم و حدود ساعت ٦ بعدازظهر نظرمون عوض شد وبه چند تا از اقوام زنگ زدیم و دعوتشون کردیم تا برای شام تشریف بیارن منزلمون.
طبق معمول پارسااز همه بیشتر ذوق میکرد چون عاشق شلوغ پلوغیاست چون حسابی شیطنت میکنه و جولون میده.
با عجله با بابایی رفتیم خرید کیک وچیزهای دیگه.بعد هم وقتی رسیدیم عمو مهدی و زنعمو پرستو آمده بودن برای کمک.
پارسا به زن عموش کمک می کرد تا بادکنک و وسایل تزیینی رو وصل کنن.
مهمانها حدود ساعت ١٠ یکی یکی رسیدن و پارسا با جیغهایی که از ذوقش میکشید از اونها استقبال میکرد.
خلاصه حسابی شلوغ شده بودو خوش می گذشت.
جالبترین قسمت آوردن کیک و باز کردن هدایا بود که پارسا برایش بی صبری میکرد. با باز کردن کادوها پارسا همه رو بوسید و با یه زبون شیرین طوری که خجالت می کشید تشکر کرد.
وتازه این آقایان جمع بودن که همپای پارسا از بازی با هدایای آورده شده لذت می بردن و به قولی همه سرگرم شده بودن.!!!!!
حدود ساعت ٣٠/١ مهمانها رفتند و پارسا به من گفت :مامان میشه همه کادوهام
رو بگذاری تو تختم تا با اونا بخوابم و همونطور که اسکوترش رو بغل کرده بود خوابش برد.