بدون عنوان
سفرنامه
سلام
یکشنبه صبح زود وسیله هارو گذاشتیم تو ماشین و به سمت شمال حرکت کردیم.
پارسا خیلی ذوق و شوق داشت. همش می پرسید کی به دریا میرسیم؟
من هم بهش گفتم لالا کن وقتی بیدار بشی دیگه رسیدیم.با تمام مقاومتی که
می کرد تا چشمهای نازش رو باز نگه داره بالاخره خوابش برد. دیبسی عروسک(
توپولوها) رو بغل کرد رو صندلی عقب روی بالشتش لالا کرد.
وقتی دریا رو دید خیلی ذوق میکرد و جیغ میکشید . بچم اونقدر با حیاست
که نمیگذاشت لباسهاش رو در بیارم اما سرانجام موفق شدم.
مگه رضایت میداد بیاد بیرون اونقدر بازی کرد که از خستگی ضعف کرد .
وما تونستیم ازش رضایت بگیریم که بیایند رستوران غذا بخوریم و حدود ساعت ٣ غذا خوردیم.
شب هم با مانی ومامانش و پدرش و سام کوچولو دوباره رفتیم لب ساحل
و آقا پارسا دوباره آب بازی کردن.
توی پلاژهای وزارت صنایع جا گرفته بودیم و به قول پارسا (خونه شماره داری)
چون شماره واحدمان 7 بود.تازه موقع تحویل سوییت میگفت تو رو خدا کلید
خونه شماره داریمون رو به آقایه ندید .من قول میدم پسر خوبی باشم بازم منو
ببرید آب بازی.